سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پرخوری، حجاب تیز فهمی است [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :21
کل بازدید :66991
تعداد کل یاداشته ها : 110
103/2/30
5:16 ع

حرف اول- خب خیلی وقته ماجرای سفر همدان را ادامه ندادم. تا اونجا رسدیم که رفتیم گنجنامه و کتیبه های مشهور گنجنامه را دیدیم.  از اونجا رفتیم بلیت تله کابین را تهیه کردیم و سه تایی سوار تله کابین شدیم رفتیم بالای ارتفاعات اما همون اولش دلاارم خوابش برد و نتونست از مناظر لذت ببره. ولی ما کلی از دیدن طبیعت سرسبز زیر پایمان لذت بردیم. 

خلاصه  رسیدیم به انتهای مسیر و پیاده شدیم. اون بالا یک حالت عشایری درست کرده بوند. چند تا سیاه چادر و یک گله گوسفند و اسب و ... . خلاصه رفتیم سراغ اسب . دلاارم تا حالا اسب ندیده بود . بنابراین با تعجب بهش نگاه میکرد. اما ما متوجه شدیم این اسب یک طوریش میشه. انگار آماده حمله است. هی سرش بالا و پایین م یکنه. دلارام هم می خنده . نمی دونه ممکنه خطرناک باشه که. خلاصه از اسب دور شدیم و با دلارام افتادیم دنبال گوسفندها . کلی خندیدیم. بعد روی علفها نشستیم و استراحت کردیم.واقعا کسانی که توی این طبیعت دارند زندگی می کنند اعصابشان راحت تره. ما همش در استرس بسر می بریم. توی آلودگی زندگی می کنیم. عمری نم یکنیم. که. فوقش 60 سال عمر کنیم بعد میمیریم.

خلاصه دوباره سوار تله کابین شدیم و برگشتیم پایین. این دفعه دلارام بیدار بود و به تعجب داشت به مناظر بیرون نگاه میکرد. رسدیم به پایان مسیر. دیگه چیز خاصی نداشت گنجنامه . سوار ماشین شدیم برگشتیم شهر. ناهار را کنار مقبره ابوعلی سینا توی یک رستوران طرف قرارداد بانک خوردیم. جالب اینکه در طول این سفر دهها بار از کنار مقبره بوعلی گذشتیم ولی آخرش نتونستیم  بریم داخل مقبره.

بعد از ناهار برگشتیم خونه . متوجه شدیم آب بازم قطعه . کلی شاکی شدیم . آخه گویا هر شب آب اون منطقه قطع میشه . اما این بار ظهر هم قطع بوده. از مهمان نوازی همکارانم در همدان واقعا ناراحت شدم. هم ما را انداختند طبقه چهارم اونم توی مجتمعی که آسانسور نداشت . هم اینکه این مشکل آب را برای ما درست کردند. می تونستند توی یک مهمانسرای دیگه ما را جای بدهند . از حرصم توی دفتر انتقادات و پیشنهادات  کلی تیکه انداختم بهشون .

بعدازظهر حرکت کردیم سمت مقبره باباطاهر عریان . ادم جرات نم یکنه با خانواده بره مقبره ایشان. می ترسه یک مجسمه عریان از باباطاهر گذاشته باشند وسط حیاط شوخی ولی الحمدالله چتین کاری نکرده بودند . توی مقبره دور تا دور مزار وی برگزیده ای از شعرهای باباطاهر را روی دیوار حک کرده بودند . از تمام این شعرها عکس گرفتم .اینم یکی از عکسها:


  بعد از اونجا خارج شدیم و رفتیم سمت تپه های هگمتانه . اما متاسفانه دیر رسیدیم و بسته بودند . حیف شد. شهر باستانی هگمتانه بود . کلی سوپه برای عکس گرفتن داشتم. ایشالله دفعه بعد که دخترم بزرگتر شد بازم میرم همدان و اول این جاهای تاریخی را بازدید خواهم کرد.

خلاصه برگشتیم مقبره بوعلی. خواستم پارک کنم که بریم داخل مقبره مگه جای پارک پیدا میشد. به ما یک آدرس پارکینگ دادند ولی پیدایش نکردیم. خلاصه بیخیال بوعلی شدیم . اینم از اون جاهایی است که دفعه بعد حتما باید بریم ببینیم. شب شده بود. تنها جایی که میشد رفت میدان شیر سنگی بود . اونجا را که دیگه نمیشد ببندند. چون توی محوطه باز هستش. کلی پرسان پرسان کردیم  تا رسیدیم میدون شیر سنگی . چند تا عکس از جهات مختلف شیرسنگی گرفتیم. اینم یکی از عکسها :


ببعد رفتیم سراغ سفال فروشی های اطراف میدون. به عنوان سوغاتی چند تیکه سفال خریدیم برای خوردن آبگوشت . وای چه صفایی داره خوردن آبگوشت توی این ظروف . بعد روی چمن نشستیم و بستنی خوردیم. برا یاولین بار به دلارام بستنی دادیم کلی گریه اش گرفت با خوردن بستنی. زبانش گویا سوخته بود . اینم عکسش :


برگشتیم سمت مقبره بوعلی. ولی اونم بسته بود . بیخیال شدیم و شام را توی همون رستوران خوردیم. بعد برگشتیم خونه . دوباره آب قطع شده بود . زنگ زدم به همکارمون در همدان . گفتم این چه جور پذیرایی ای هستش. عذرخواهی کرد و گفت مشکل منطقه است . گفت که اگه می خواهید جاتون را عوض کنیم. ولی ما که زیاد نمی موندیم . بیخیال شدیم . حالا این یکی دو روز را صبر می کردیم. تجربه میشه برای مسافرت بعدی. خلاصه اون روز هم به همین منوال گذشت .


94/8/4::: 11:13 ع
نظر()
  
  

پیشگفتار- دوستان عزیز! عزاداریهاتون مقبول درگاه الهی. شرمنده این چند وقته کم پیدا بودم. خب هر شب می رفتم مراسم عزاداری و خب وقتی برام باقی نمی موند که به وبلاگم برسم. از این به بعد سعی می کنم بیشتر فعلا باشم.

حرف اول- خب قسمت شد امسال واقعا برای عزاداری برم مسجد . نه مثل سالهای گذشته فقط برای گرفتن نذری.فقط هم یک مسجد می رفتم. همون مسجدی که پارسال نذری ها خوبی می داد. شوخی خب این نذری ها کار خودشو کرد و ما را هم هیئتی کرد . میگن پلوی امام حسین آدم را نمک گیر میکنه همینه دیگه . ولی فقط سه شب نتونستم به مراسم برسم . یکیش همین سه شنبه هفته پیش بود که خانوادگی رفتیم خونه پدرم. البته اون شب هم بی نصیب نموندم و رفتم تکیه سر کوچه پدرم اینا. دومین شب شب تاسوعا بود که خونه مادربزرگم بودیم. طبق رسم هر سال ما خانوادگی نذری میدیم و البته اون شب در روضه خونه مادربزگم شرکت کردم . سومین شب هم همین شب بود که دیر رسیدیم. یعنی مثل همیشه رفتیم مسجد ولی زود شام را دادند. البته دم درب مسجد ایستادیم و پلوی امام حسین بهمون رسید و خلاصه بی نصیب نموندیم. خلاصه مراسم عزاداری تموم شد . یعنی سال دیگه زنده ایم تا اینم راسم را ببینیم؟

حرف دوم- دیشب جاتون خالی رفتیم حرم. هوا سرد شده بود و متاسفانه کلاه دلارام را هم نیاورده بودیم. بنابراین از پارکینگ تا حرم  محکم دو تا گوش دخترم را چسبیده بودم که سرما نخوره . دوست داشتیم دسته های عزاداری را ببیتیم ولی دیر شده بود. دسته ها رفته بودند شام بخورند . البته به ما دو تا کاسه شل زرد رسید و برگشتیم خونه.

امروز ظهر هم رفتیم جمکران .همون سر راه دو تا ظرف ناهار گیرمون اومد . اصلا قسمت را می بینی. هر جا میریم دست خالی برنمی گردیم. بعد از اون رفتیم به مراسم خیمه سوزی خودمون را رسوندیم. مراسم خیلی جالبیه. نمی دونم شهرهای دیگه برگزار میشه یا نه . یک تعزیه بزرگ هستش که آخرش خیمه های بزرگی را آتش می زنند . دلارام روی شونه هایم بود و داشت این مراسم را می دید . خیمه ها را که آنش زدند با وجود فاصله زیاد از ما صورتمان داغ شد از شدت گرمای آتش. آدم یک کم حس می کنه حال و هوای زنان و کودکان کربلا .

حرف سوم- از نذری خودمون بگم. غروب رسیدیم خونه مادربزرگم. امسال چلومرغ درست کرده بودیم. زنها مشغول بسته بندی غذاها بودند . همسر من بچه را داد دست مادرم و خودش رفت به زنها کمک کرد . منم مهمانها را راهنمایی می کردم به داخل خونه. یک مراسم کوچک عزاداری برگزار شد. پدرم دلارام را برده بود توی مراسم. منم رفتم کنار دلارام نشستم. ماشالله دلارام انقدر شیطنت کرد که نگو. ایشالله سال دیگه میتونه کمک کنه. الان فقط وروجک بازی درمیاره .

خلاصه بعد از مراسم خانوادگی دور سفره نشستیم و غذا خوردیم. کلی هم غذای اضافه مونده بردم توی ماشینم .شب بردیم خونه و توی این یکی دو روزه بین همسایه ها و آشناها تقسیم کردیم. الحمدالله توی این ایام هیچکی گرسنه نمی مونه . اما کاش یک برنامه ای می ذاشتند که در نمام طول سال هیچکی گرسنه نمی موند. امام حسین فقط دهه محرم نیست. همیشه میشه نذر کرد .

حرف چهارم- امروز رضا زنگ زد بهم و گفت خودپرداز به مشکل خورده. ازم خواست برم بررسی کنم. خیلی زور داشت این روز تعطیلی برم شعبه . اما چاره ای نبود. کلید شعبه دست من بود و همه همکاران هم رفته بودند شهرستان .حاضر شدم و رفتم شعبه و مشکل خودپرداز را برطرف کردم. الحمدالله پول کم نیاورده بود دستگاه. آخه هوا سرد شده بود و موج مسافر نداشتیم. کاغذش فقط گیر کرده بود. از اونجا یک سر به پدر و مادرم زدم و از اونجا رفتم سر خاک خواهرم . خیلی کاهل شدم برای زیارت قبور. 2-3 ماه بود سر نزده بودم. بس که گرفتارم.

خلاصه درددلی با خواهرم کردم و یک شیر اب مفتی پیدا کردم و ماشینم را همون قبرستان شستم . مگه من برم قبرستان تا ماشینم تمیز بشه . حسابی برق افتاد . خلاصه اینگونه تعطیلا ما به پایان رسید . از فردا روز از نو روزی از نو .


  
  
<      1   2